عشق است و حسین پناهی...

 

"سکوت"


چه مهمان های بی دردسری هستند مردگان


نه به دستی ظرفی را چرک می کنند


و نه به حرفی دلی را آلوده


تنها به شمعی قانعند و


اندکی سکوت

 

"به وقت گرینویچ"


 اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت


و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!من اولین قابله ای هستم


که ناف شیری را بریده است !


اولین آواز را من خواندم ،


برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،


تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !


من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !


من ماگدالینم ! غول تماشا !


کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !


سپهر را من نیلگون شناختم !


چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوده !


خدا ، کران بیکرانۀ شکوهِ پرستش من بود


و شیطان ، اسطورۀ تنهائی اندیشه های هولناک من !


اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !


کفش ، ابتکار پرسه های من بود


و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !


هندسه ! شطرنج سکوت من بود


و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !


من اولین کسی هستم که ،


در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !


من اولین سیاه مستِ زمینم !


هر چرخی که می بینید ،


بر محور ِ شراره های شور عشق من می چرخد !

 

"شبی بارانی"


........و رسالت من این خواهد بود


تا دو استکان چای داغ را


از میان دویست جنگ خونین


به سلامت بگذرانم


تا در شبی بارانی


آن ها را


با خدای خویش


چشم در چشم هم نوش کنیم

 

"همه ی اشعار از استاد حسین پناهی بود امیدوار دوست داشته باشین"

روزگار

کسانی هستند که از خودمان می رنجانیم؛

مثل ساعت هایی که صبح،دلسوزانه زنگ می زنند؛

 و در میانِ خواب و بیداری،بر سرشان می کوبیم؛

بعد می فهمیم که خیلی دیر شده ...!

..............................................................

آری هم اوست ...

 

کـسـی کـه در کـنـارِ گـُــل احـسـاسِ نـشـاط نـدارد ... !

 

بـویِ گـلـهـا مـسـتـش نـمـی کـنـد ... !

 

زیبایی گلها محوش نمیکند...!

 

رنـگِ گـلـهـا جـذبـش نـمـی کـنــد ...!

 

آری هم اوست ؛ ... دخــتــرکِ گُـــل فــروش !

 

هم او که دسـتـه گـُــلهـا را بـاری مـی بـیـنـد

 

کـه خـلـاصـی هـر چـه زودتـر از آنـهـا بـرایـش شـیـریـن اسـت ...

 

دخــتــرکِ گُـــل فــروش !

.............................................................................................

پشت چراغ قرمز ایستاده بودم

 

ناگهان کودکی آمد و گفت:

 

چسب زخم میخواهید؟ پنج تا صد تومن؟

 

با خود گفتم اگرتمام چسب زخمهایت را هم بخرم

 

نه زخم های من خوب می شود و نه زخم های تو...

 

"حسین پناهی"